در ادامه متن کامل غزل شماره 216 دیوان حافظ را می خوانیم و سپس با معنی و تفسیر آن آشنا خواهیم شد.
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به در برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
تعبیر فال شما
فراز و نشیب های زندگی از هر سو به تو فشار و مشکلات به تو هجوم آورده اند اما غم به دلت راه نده که روزهای سخت نیز خواهد گذشت و صبح روشن بعد از شب سیاه طلوع خواهد کرد.
از گذشته خود و کارهای پوچی که انجام داده ای پشیمان هستی. سعی کن فرصت ها را به سادگی از دست ندهی و از آن ها نهایت استفاده را ببری.
خود را بنده مادیات نکن اما آن چه با دسترنجت به دست می آوری را قدر بدان.
شکیبایی پیشه کن و بدان که به امید خدا بیمارت لباس عافیت به تن خواهد کرد.